سلام، سال نو همگی دوستان مبارک باشه و امیدوارم برای همگی سالی باشه پر از سلامتی .
خب از خودم بگم که ما از یک هفته قبل از عید اومدیم باغ پدرشوهر و هنوز هم اینجا هستیم. بقیهی بچهها نیومدند یعنی روز اول عید برادر شوهرم و زن و بچه اش اومدن ناهار بودند و رفتند و بقیه هم که هر روز زنگ میزنند و تلفنی احوالپرسی پدر مادرشون را میکنند. دو سه روزی هست که هوا سرد شده و نمیشه خیلی تو باغ رفت وگرنه تا قبلش هواااااا عااالی بود و آفتاب بود و باد ملایمیمیاومد.
هر روز دو بار زنگ میزنم به مامان و بابام که مراقب باشند و حواسشون باشه یه موقع خدایی نکرده علایم مریضی نداشته باشند.
روز اول عید هم که زنگ زدم به عموها و .... سال نو مبارکی:) ماشاالله به روحیه عمو بزرگه ام! میگه عمو میره، این مریضی هم میره اینقدر از این مریضیها اومده و آدمها مونده اند! حالا ما هم نباشیم بچههامون میمونند، بچههامون نمونند بچههایِ بچههامون میمونند! خدایی از این روحیه اش خوشم اومد. انشاالله که همه صحیح و سالم باشند و این مریضی با حداقل تلفات تموم بشه.
سعی میکنم گهگداری بشینم پای لپ تاپ، درسی بخونم یا از فایلهای کتابهای پی دی اف بخونم اما اینقدر هی ریز ریز کار هست که نمیشه:( حال من هم مثل روزهای مدرسه است که عیدها میرفتیم دهات و هی حجم درسها رو اعصابم بود و من دست و دلم به درس خوندن نمیرفت و روزها زود میگذشت، به این زودی چهار فروردین شد!
مواظب خودتون باشید.
+ آهان راستی یه هدف برای امسالم گذاشتم و البته تا وقتیکه زنده هستم، دوست دارم تا میتونم بهش پایبند باشم؛ عشق بدون قید و شرط! خب حقیقتش در مورد اطرافیانم همچین ادعایی نمیکنم چون میدونم از پسش بر نمیآم، در مورد شوهرم تردید دارم بتونم اما سعی میکنم و اما در مورد بچههام دوست دارم جوری باهاشون رفتار کنم که بدونند همیشهی همیشه میتونند به من اعتماد کنند و من دوستشون دارم بدون هیچ قید و شرطی